Saturday, June 22, 2013

خون میچکد زناله بلبل در این چمن -- فریاد از تو گل که به هر خار خو کنی.

- دردا و دریغا که تو ای ایرانی, همیشه سرشکسته و سرافکنده و ستم پزیر و سرکوب پزیر, ستمکاران و سنگ سارگران محمدی !! تا به کی، " من و تو و ما و شما " بنام تماشاگر وامانده و در مانده، در برابر آنهمه رنج دیدگی، ستم زدگی، شکنجه گری، تجاوزگری، به دار آویختگی، سنگ سارگری و بخون و مرگ و نابودی کشانده شدن هم میهنان خودمان باشیم و هنوز هم، با بی رگی و بی جانی و بی مهری خودمان، هیچ دم و آوایی از دل و جان ترسان و لرزان خود بر نیاوریم؟

- از بام تا شام؛ شب و روز، ماه به ماه، سال به سال؛ آوای جانسوز، خواهران، برادران، فرزندان گرفتار در چنگال اهریمنان قرآنی را می شنویم، ولی همچنان ایستاده و گیج و گنگ، تماشاگر, بخون و خاکستر کشیده شدن بیگناهان را می بینیم و می پذیریم و می سازیم!!

- دریغ و افسوس که همچنان، بازهم بسان دیروز، امروز را با بی رگی و بی جانی، زبان و لبان و چشمان خود را دوخته و بسته ایم!! انگار که مرده ایم و در مرده گی زنده ایم !! چنین زندگی کردن مرگ است نه زندگی.

سال و ماه رفت و ما هنوز خوابیم -- خواب ما مرگ بود خواب نبود.

دریغ و افسوس.... : بابک پرسا :

No comments:

Post a Comment