: -سرزمین آزر آبادگان(آذربایجان) زادگاه دلاور مرد بابک خرمدین و دیگر میهن پرستان آزادیخواه همیشه اسلام ستیز است و از آن سرزمین پهناور و کهن ایران و جایگاه همیشگی ایرانیان پارسی که همگان با تیره و نژاد گوناگون، ریشه در پیوستگی خانوادگی با یکدیگر داشته که با گویش - لهجه - زبانی گوناگون از نهاد بنیادین یکدیگر به همدیگر هم آمیخته و همچنان در کنار یکدیگر نگهدار و نگهبان همیشگی فرهنگ و آیین و آرمان خود هستند.
: هر آنجا که نماد و آیین و فرهنگ و شیفتگی و دل بستگی به اشو زرتشت و بزرگ مرد کوروش و برگزاری جشن نوروز باستانی و ارزشمندی به سخنگوی زبان پارسی * شاهنامه پردیسی توسی - فردوسی طوسی - باشد، هم آنجا ایران زمین است و بس.
( ما چیزی بنام فارس و فارسی و فارسیان نداریم )
: از همان آغاز تاخت و تاز اعراب شمشیر بدست محمدی بیابانگرد و تشنه لب و گرسنه به سرزمین پارسیان و رفتار و کردار پلید و زشت عربان راهزن و پابرهنه و آدمکش قرآنی، با سوزاندن گنجینه های باستانی و فرهنگی و تاریخی ایران، با گردن زدن و کشتن ایرانیان، با دزدیدن و چاپیدن و غنیمت اسلامی گرفتن، با تجاوز کردن به زنان و دختران و به بردگی بردن مردان و پسران ایرانی،،، به انگیزه نابودی تار و پود ایران و ایرانی، از آنجاکه عربان محمدی بجای بکار بردن واج ( حرف ) - پ - ف - را بکار می بردند، برای از هم پاشیدگی و جدا سازی و دشمن سازی میان تیره و نژاد های گوناگون ایرانی، داستان جنگ اندازی فارس و فارسیان،،، را پدید آوردند که با گزشت ۱۴۰۰+ ۳۴ سال، همچنان در ایران امروز، پس ماندگان تازیان محمدی، انهم با نام رژیم اسلامی و محمدی و آخوندی ولایتی و شیعی و حزب الهی،،، در دشمنی و ستیز با همه نژاد های ایرانی گرفته از آذری و تبریزی و اردبیلی و کوردی و لری و بلوچی و بختیاری، مازنی و گیلانی و سیستانی و خراسانی و خوزستانی و شیرازی و کرمانی و یزدی و افغانی و تاجیکی و و و ،،،،، برای نابودی سرزمین زرتشت و کوروش و بابک خرمدین، اهریمنانه دست و پا می زنند.
: تازیان را غم احوال گرانباران نیست -- پارسیان را مددی تا خوش و آسان بروند. { حافظ }
- ما را بسان خورشید چون مرگ است و زیست، شامگاهان که مردیم، بامدادان زنده گشتیم.
به جنبش بابکیان خوش آمدید. -- www.facebook.com/groups/518732374824397 --
نه اسلام - نه قرآن - جاوید نام ایران- " بابک پرسا "
جنبش بابکیان
- ما را بسان خورشید چون مرگ است و زیست، شامگاهان که مردیم، بامدادان زنده گشتیم.
به جنبش بابکیان خوش آمدید. -- www.facebook.com/groups/518732374824397 --
نه اسلام - نه قرآن - جاوید نام ایران- " بابک پرسا "
جنبش بابکیان
عاشورای من امروزه، 18 دی(8 ژانویه838) روزیست که بابک خرمدین در سامرا بدست جلادان خلیفه اسلام تکه تکه شد.
پیشگویان به بابک خرمدین، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد. او گفت سال ها پیش از خود گذشتم همان گونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند. روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد. پس مرا از مرگ مترسانید که سال ها پیش در پای این آرزو کشته شده ام.
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید: گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند.
پیشگویان به بابک خرمدین، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد. او گفت سال ها پیش از خود گذشتم همان گونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند. روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد. پس مرا از مرگ مترسانید که سال ها پیش در پای این آرزو کشته شده ام.
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید: گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند.
بابک خرمدین پس از سال ها، پس از دلاوری ها و رشادت های فراوان، در حضور خلیفه تازی بغداد این چنین به خاک و خون کشیده شد:
خلیفه: عفوت می کنم ولی به شرطی که توبه کنی! بابک: توبه را گنهگاران کنند٬ توبه از گناه کنند. خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی! بابک: آری٬ تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه: جلاد مثله اش کن! ملعون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می کنم. بابک روی به جلاد٬ چشمانم را نبند بگذار با چشم باز بمیرم. خلیفه: یکباره سرش را از تن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن! جلاد با یک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت. خون فواره زد. بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود، خم شد و تمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد. شمشیر دژخیم بالا رفت و پایین آمد و دست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.
خلیفه، زهر خندی زد: کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟
چه بزرگ بود مرد٬ چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬ مرد بزرگ٬ بزرگتر باید. گفت: در مقابل دشمن نامرد٬ مردانه باید مرد٬ اندیشیدم که از بریده شدن دستانم٬ خون از تنم خواهد رفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود. مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است٬ خلق من نمی پسندند که بابک در برابر گله روبهان ترسی به دل راه دهد. خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! و شمشیر پایین آمد و سر، سری که هرگز پیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده.
پس از بریدن پاهای بابک، آن گاه خلیفه به خیالش به آرزوی دیرینه خود که همانا زانو زدن بابک در محضر او بود رسیده است، اما بابک بر پشت خود را انداخت تا دم آخر در حالت زانو زدن نباشد. و این آرزوی خلیفه را به گور فرستاد.
خلیفه: عفوت می کنم ولی به شرطی که توبه کنی! بابک: توبه را گنهگاران کنند٬ توبه از گناه کنند. خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی! بابک: آری٬ تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه: جلاد مثله اش کن! ملعون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می کنم. بابک روی به جلاد٬ چشمانم را نبند بگذار با چشم باز بمیرم. خلیفه: یکباره سرش را از تن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن! جلاد با یک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت. خون فواره زد. بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود، خم شد و تمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد. شمشیر دژخیم بالا رفت و پایین آمد و دست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.
خلیفه، زهر خندی زد: کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟
چه بزرگ بود مرد٬ چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬ مرد بزرگ٬ بزرگتر باید. گفت: در مقابل دشمن نامرد٬ مردانه باید مرد٬ اندیشیدم که از بریده شدن دستانم٬ خون از تنم خواهد رفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود. مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است٬ خلق من نمی پسندند که بابک در برابر گله روبهان ترسی به دل راه دهد. خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! و شمشیر پایین آمد و سر، سری که هرگز پیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده.
پس از بریدن پاهای بابک، آن گاه خلیفه به خیالش به آرزوی دیرینه خود که همانا زانو زدن بابک در محضر او بود رسیده است، اما بابک بر پشت خود را انداخت تا دم آخر در حالت زانو زدن نباشد. و این آرزوی خلیفه را به گور فرستاد.
فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استوار بود. خون از دو کتفش بیرون می جست...
----------------------------------------------------------------------
و اما بخوانیم سرگذشت خواندنی و غرور آفرین ایستادگی و مقاوت بی مانند بیست و دو ساله بابک را و روایت جنگ های وی را:
معنی اسم “بابک خرمدین”
خرم در زبان پارسی هر چیزی است که خوشی و شادی و لذت را برای انسان فراهم آورد. اینکه بهار و باغ و بوستان را خرم گوییم به این دلیل است که مایه شادی و نشاط اند. واژه دین از دینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معروف است. خرمدین، و بصورت امروزی دینِ خرم به معنای دینی است که در کنار انسان ساز بودنش مایه شادی و خوشی مردمان شود. تعریف دین به این مفهوم در جای جای گات های زرتشت آمده است، مؤلف کتاب البدء والتاریخ درباره پیروان زرتشت می گوید: هر چه انسان خرمی بیشتری بطلبد اندوه اهریمن بیشتر می شود و اهریمن بیشتر در صدد جنگیدن با انسان بر می آید ؛ و در تعریف عقاید خرم دینان می نویسد که آنها هر چه باعث شادی و لذت باشد و طبیعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زیانی به کسی نرساند را مباح می دانند. نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست. زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد .
----------------------------------------------------------------------
و اما بخوانیم سرگذشت خواندنی و غرور آفرین ایستادگی و مقاوت بی مانند بیست و دو ساله بابک را و روایت جنگ های وی را:
معنی اسم “بابک خرمدین”
خرم در زبان پارسی هر چیزی است که خوشی و شادی و لذت را برای انسان فراهم آورد. اینکه بهار و باغ و بوستان را خرم گوییم به این دلیل است که مایه شادی و نشاط اند. واژه دین از دینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معروف است. خرمدین، و بصورت امروزی دینِ خرم به معنای دینی است که در کنار انسان ساز بودنش مایه شادی و خوشی مردمان شود. تعریف دین به این مفهوم در جای جای گات های زرتشت آمده است، مؤلف کتاب البدء والتاریخ درباره پیروان زرتشت می گوید: هر چه انسان خرمی بیشتری بطلبد اندوه اهریمن بیشتر می شود و اهریمن بیشتر در صدد جنگیدن با انسان بر می آید ؛ و در تعریف عقاید خرم دینان می نویسد که آنها هر چه باعث شادی و لذت باشد و طبیعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زیانی به کسی نرساند را مباح می دانند. نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست. زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد .
معنی واژه بابک در واژه نامه پهلوی – اوستایی استاد بهرام فره وشی: از پاپک گرفته شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد. یکی از بزرگان سرزمین ایران از نیای ساسان نیز بوده است. متاسفانه عده ای از پانترک های بی سواد دست به جعل نام این بزرگ مرد ایران زده اند و در سایت های خود از او به عنوان قهرمان ترکان نام می بردند و او را از ترکستان و مغولستان که سرزمین ترک ها می باشد خوانده اند. اما خوشبختانه نام و معنی وی سد در سد ایرانی است و این حرکات فقط کوته فکری – عدم آگاهی و تفکری متحجرانه از آنها را برای ما نمایان می سازد. پاپک خرمدین از سرزمین آریایی مادهای آذربایجان کجا و بای بک ساختگی عده بچه تجزیه طلب از نوادگان وحشی چنگیز خان مغول کجا ؟!؟!؟
بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گویا مسلمانش کرده بودند و نام عربیش حسن بود. جنبشی که بابک در ایران آغاز کرد و رسما نام جنبش خرمدینان برخود داشت، یک ایدئولوژی مشخصی را مطرح می کرد که هدفش براندازی نهایی سلطه عرب – برقراری مساوات انسانی در ایران – تأمین خوشی برای همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مینویسد که ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو برهمهی ملت ها برتری داشتند، به همین جهت لقب – آزادگان – را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند. چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو بر افتاد و عرب که نزد آنها دون پایه ترین قوم جهان بود بر آنها مسلط گردید این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی تحمل نشدنی روبرو یافتند، و بر آن شدند که با راه های مختلف به جنگ با اعراب برخیزند. از جمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران می توان سنباد، مقنع، استادسیس، بابک، مازیار ، یعقوب لیث و دیگران را نام برد.
بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گویا مسلمانش کرده بودند و نام عربیش حسن بود. جنبشی که بابک در ایران آغاز کرد و رسما نام جنبش خرمدینان برخود داشت، یک ایدئولوژی مشخصی را مطرح می کرد که هدفش براندازی نهایی سلطه عرب – برقراری مساوات انسانی در ایران – تأمین خوشی برای همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مینویسد که ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو برهمهی ملت ها برتری داشتند، به همین جهت لقب – آزادگان – را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند. چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو بر افتاد و عرب که نزد آنها دون پایه ترین قوم جهان بود بر آنها مسلط گردید این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی تحمل نشدنی روبرو یافتند، و بر آن شدند که با راه های مختلف به جنگ با اعراب برخیزند. از جمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران می توان سنباد، مقنع، استادسیس، بابک، مازیار ، یعقوب لیث و دیگران را نام برد.
دولت ساسانی نیز که در سال های پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیام هایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همان گونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین بر چیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند.
نام خرم دین که به پاخاستگانِ ایرانی برای این جنبش برگزیده بودهاند به روشنی نشان می دهد که این یک جنبش مزدکی بوده و همه شعارها و برنامه های مساوات طلبانه و ضد بهره کشی مزدک را دنبال می کرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند اما چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد. ابن حزم تصریح می کند که خرمدینانِ پیرو بابک یک فرقه مزدکی بودند. اساس تعالیم مزدک برآن بود که مردم باید هم در این دنیا و هم دردنیای دیگر به سعادت و شادمانی دست یابند؛ یعنی هم در این دنیا با کسب و کار و کشاورزی و صنعتْ برای خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام کارهای نیکو و خودداری از کارهای بد، رضایت خدا را حاصل کنند تا در آخرت به بهشت بروند. نیک در تعالیم مزدک عبارت بود ازگفتار و کرداری که به خود یا دیگری منفعتی برساند و سعادتی فراهم آورد؛ و بد عبارت بود از گفتار یا کرداری که به خود یا دیگران آسیب و گزند وارد آورد یا سبب محرومیت شود. ابن الندیم در وصف یکی از ایرانیان مزدکی مقیم بغداد به نام خسرو ارزومگان که وی را پیرو مذهبی شبیه مذهب خرم دینان نامیده، می نویسد که به پیروانش دستور می داد بهترین لباس ها بپوشند، و خودش نیز بهترین لباس ها میپوشید و به آن افتخار می کرد .
نام خرم دین که به پاخاستگانِ ایرانی برای این جنبش برگزیده بودهاند به روشنی نشان می دهد که این یک جنبش مزدکی بوده و همه شعارها و برنامه های مساوات طلبانه و ضد بهره کشی مزدک را دنبال می کرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند اما چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد. ابن حزم تصریح می کند که خرمدینانِ پیرو بابک یک فرقه مزدکی بودند. اساس تعالیم مزدک برآن بود که مردم باید هم در این دنیا و هم دردنیای دیگر به سعادت و شادمانی دست یابند؛ یعنی هم در این دنیا با کسب و کار و کشاورزی و صنعتْ برای خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام کارهای نیکو و خودداری از کارهای بد، رضایت خدا را حاصل کنند تا در آخرت به بهشت بروند. نیک در تعالیم مزدک عبارت بود ازگفتار و کرداری که به خود یا دیگری منفعتی برساند و سعادتی فراهم آورد؛ و بد عبارت بود از گفتار یا کرداری که به خود یا دیگران آسیب و گزند وارد آورد یا سبب محرومیت شود. ابن الندیم در وصف یکی از ایرانیان مزدکی مقیم بغداد به نام خسرو ارزومگان که وی را پیرو مذهبی شبیه مذهب خرم دینان نامیده، می نویسد که به پیروانش دستور می داد بهترین لباس ها بپوشند، و خودش نیز بهترین لباس ها میپوشید و به آن افتخار می کرد .
مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود. جماعات بزرگی از عرب ها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهایش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از میان بردن سلطه اربابان عرب بود که نزدیک به دو قرن مردم ایران را تاراج می کردند. قبایل عرب همراه با فتوحات عربی به درون آذربایجان و دیگر شهرهای ایران سرازیر شدند. بلاذری درباره سرازیر شدنِ عرب ها به آذربایجان در زمان عثمان و امام علی، می نویسد: بسیاری از عشایر عرب از بصره و کوفه و شام به آذربایجان سرازیر شدند و هر گروهی بر هر چه از زمین توانست دست یافت و مصادره کرد، و بعضی شان زمینهایی را از عجم ها خریدند و روستاهایی نیز به این عشایر واگذار شد، و مردم این روستاها به مزارعین اینها تبدیل شدند.
بابک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩۴ق قیامش را آغاز کرد . او علنا می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند. حس انتقام از عرب های مهاجم تمام وجود بابک را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا کنیم. بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گرفتند که خون را با خون نمی شویند و او فجایع عباسیان را یک به یک بر می شمرد. به قول ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدم ها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدم هاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست.
بابک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩۴ق قیامش را آغاز کرد . او علنا می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند. حس انتقام از عرب های مهاجم تمام وجود بابک را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا کنیم. بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گرفتند که خون را با خون نمی شویند و او فجایع عباسیان را یک به یک بر می شمرد. به قول ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدم ها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدم هاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست.
طبری مینویسد که مردم روستاهای نواحی اصفهان و همدان و ماهسپیدان و مهرگانکدک و جز اینها نیز به دین خرمدینان درآمدند. نخستین درگیری ناکام سپاهیان دولت عباسی و بابک درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شکست سپاه عباسی میدهد. دومین درگیری ناکام سپاه عباسی و بابک درسال ٢٠٠خ بود که بخش اعظم سپاهیان عباسی را بابک در غرب ایران نزدیکیهای همدان کشتار کرد. اعزام نیروهای عباسی به جنگ بابک درسراسر سالهای ٢٠٠- ٢٠۶خ تکرار شد و هربار از بابک شکست یافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته دولت عباسی به قتل رسیدند؛ و یک فرمانده برجسته نیز شکست یافته فرار کرد. در سال ٢٠۶خ یک افسر برجستهی عرب با سمت والی آذربایجان اعزام شد و سپاه بزرگی در اختیارش نهاده شد تا به کار بابک پایان دهد. این مرد نزدیک به دوسال با بابک درگیر بود، و در خردادماه ٢٠٨خ درکنار روستای بهشتاباد کشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.
خلیفهی عباسی در اواسط تابستان ٢١٢خ چندین لشکر به غرب ایران فرستاد، که به گزارش طبری شصت هزار تن از روستاییان ناحیه همدان را قتل عام کردند، ولی بابک توانست شکست های سختی بر این نیروها وارد سازد و با تلفات این متجاوزان را با شکست به بغداد برگرداند. به دنبال این شکست ها، خلیفه تصمیم گرفت که امر مقابله با بابک را به یک افسر مانوی مذهب نومسلمان ایرانی معروف به افشین ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشین چندی پیش برای سرکوب شورش های مصر اعزام شده بود و مأموریتش را به نحوی بسیار پسندیده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. او را خلیفه فراخوانده به مقابله خرمدینان گسیل کرد. افشین درناحیهی همدان مستقر شد و در غرب و مرکز ایران از همدان و آذربایجان تا اصفهان و ری، با بزرگان روستاها مذاکراتی انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد که به ظاهر برآورنده خواسته های روستائیان بود.
خلیفهی عباسی در اواسط تابستان ٢١٢خ چندین لشکر به غرب ایران فرستاد، که به گزارش طبری شصت هزار تن از روستاییان ناحیه همدان را قتل عام کردند، ولی بابک توانست شکست های سختی بر این نیروها وارد سازد و با تلفات این متجاوزان را با شکست به بغداد برگرداند. به دنبال این شکست ها، خلیفه تصمیم گرفت که امر مقابله با بابک را به یک افسر مانوی مذهب نومسلمان ایرانی معروف به افشین ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشین چندی پیش برای سرکوب شورش های مصر اعزام شده بود و مأموریتش را به نحوی بسیار پسندیده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. او را خلیفه فراخوانده به مقابله خرمدینان گسیل کرد. افشین درناحیهی همدان مستقر شد و در غرب و مرکز ایران از همدان و آذربایجان تا اصفهان و ری، با بزرگان روستاها مذاکراتی انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد که به ظاهر برآورنده خواسته های روستائیان بود.
افشین پس از آن که اوضاع غرب ایران را در خلال یک سال و نیم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهدید و هدایای نقدی (که به دهخدایان می داد) آرام کرد، برای به دام افکندن بابک نقشه چید. کاروانی با محموله امداد مالی و خوراکی از بغداد عازم اردبیل شد تا به دژی که محل استقرار سپاهیان خلیفه بود تحویل دهد. بابک بی خبر از دامی که افشین برایش چیده بود، تصمیم گرفت که راه را بر آن کاروان بربندد و محموله هایش را تصاحب کند. افشین شبانه بدون سر و صدا و بدون نواختن کوس(طبل) و کرانای (شیپور جنگی)، در نزدیکی های دژ موضع گرفت؛ زیرا یقین داشت که بابک برای تصرف دژ خواهد آمد. بابک ابتدا یک قرارگاه کوچک سپاهیان خلیفه بر سر راهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را کشت، آنگاه به کنار دژ رفته به افرادش استراحت داد که روز دیگر به دژ حمله کنند. در این هنگام افشین بر او شبیخون زد. گویا همه افرادی که همراه بابک بودند کشته شدند، ولی بابک سالم ماند (زمستان سال ٢١۴خ). افشین پس از آن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با کلانتران روستاها کار پراکنده کردن بقایای هواداران روستایی بابک در ایران را دنبال کند .
از اوائل سال ٢١۵خ منطقه نفوذ بابک که سابقا به همدان و اصفهان و ری می رسید، از حد مناطق کوهستانی هشتادسر در آذربایجان فراتر نمی رفت. افشین پس از برگزاری مراسم نوروز و سیزده به در برای حمله به بابک آماده شد. نخستین حمله او به هشتادسر با شکست مواجه شد. پس از آن در سراسر ماه های این سال چندین حمله به هشتادسر صورت گرفت که همه ناکام ماند. داستان این نبردها را طبری با استفاده از آرشیو گزارش های کتبی به تفصیل دقیقی درحجم حدود ٣٠ صفحه ذکر کرده است که همه خبر از رشادت های بی مانند بابک و یارانش می دهد.
از اوائل سال ٢١۵خ منطقه نفوذ بابک که سابقا به همدان و اصفهان و ری می رسید، از حد مناطق کوهستانی هشتادسر در آذربایجان فراتر نمی رفت. افشین پس از برگزاری مراسم نوروز و سیزده به در برای حمله به بابک آماده شد. نخستین حمله او به هشتادسر با شکست مواجه شد. پس از آن در سراسر ماه های این سال چندین حمله به هشتادسر صورت گرفت که همه ناکام ماند. داستان این نبردها را طبری با استفاده از آرشیو گزارش های کتبی به تفصیل دقیقی درحجم حدود ٣٠ صفحه ذکر کرده است که همه خبر از رشادت های بی مانند بابک و یارانش می دهد.
در بهار سال ٢١۶خ سپاه امدادی خلیفه با سی میلیون درهم کمک مالی به بَرزَند رسید؛ و افشین حملاتش به بابک را از سر گرفت. افشین ابتدا به کلان رود منتقل شده در آنجا اردو زد و بر گرد خویش خندق کشید. به زودی یک لشکر بابک تحت فرمان آذین برادر بابک به سوی کلانرود حرکت کرد. نبرد سپاهیان افشین و بابک در یکی از درههای تنگ کوهستانی درگرفت، که تفاصیل آن را طبری ذکر کرده اما نتیجه آن را معلوم نمی دارد. از آنجا که این تفاصیل از روی سند کتبی گزارش افشین نوشته شده، می توان پنداشت که افشین این بار نیز با شکست مواجه شده ولی شکست خود را در نامه اش منعکس نکرده باشد. در این میان لشکرهای امدادی پیوسته از بغداد می رسید. افشین پیشروی آهسته در گذرگاه های کوهستانی به سوی قرارگاه بابک را ادامه داد. او بر هر کدام از گذرگاه های استراتژیک دست می یافت دژی بنا می کرد و پیرامونش را خندقی می کشید و لشکری در آن می گماشت تا تحرکات احتمالی روستاییان منطقه را زیر نظر بگیرد. بدین ترتیب افشین به قرارگاه بابک در منطقهی بذ در کلیبر نزدیک شد. از این به بعد نام بخاراخدا از فئودالهای بزرگ ایرانی تبار سغد بعنوان یکی از فرماندهان برجسته سپاه افشین به میان میآید. استقرار افشین برفراز یکی از بلندی های مشرف در کنار رود ماه ها به طول انجامید. بابک دسته جات مسلحش را به گذرگاه های کوهستانی می فرستاد تا دسته جات افشین را به دام افکنند، و خودش در قرارگاهش در برابر دیدگان افشین موضع گرفته بود و همه روزه جشن شادی برپا می کرد و افرادش نای و دهل می کوفتند و پایکوبی می کردند و سرود میخواندند و افشین خائن به ایران را به استهزاء می گرفتند. در یکی از روزها بابک مقادیری خیار و سبزیجات و هندوانه برای افشین هدیه فرستاد و به او پیام داد که می بینم شما جز کُماچ و شوربا چیز دیگری برای خوردن ندارید؛ دلم برایتان می سوزد و امیدوارم این هدایا دل تان را نیز نسبت به ما نرم کند. افشین که می دانست هدف بابک از این کار برآورد نیروی او باشد سردسته این مأموران را با گروهی از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و دیگر خندق ها را بازدید کند و خبرش را برای بابک ببرد، شاید بابک دست از مقاومت برداشته و تسلیم شود .
در شهریورماه ٢١۶خ و زمانی که روستاییان سرگرم کار در مزارع و باغستان ها بودند، حمله افشین به شهر بذ(مرکز بابک) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشین به نزدیکی بذ رسید و بابک فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید. به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پیام داد که چنان چه او تعهد بسپارد که به وی و مردانش آسیب نرسد، شهر را به او تسلیم خواهد کرد. افشین پاسخ مساعد داد و بابک شخصا از دژ بیرون آمد تا با افشین مذاکره کند. افشین نیز وقتی دانست که بابک در حال نزدیک شدن به اوست به طرف او رفت. چون بابک و افشین در فاصله ای از هم قرار گرفتند که می توانستند صدای یکدیگر را بشنوند، بابک به او گفت: حاضرم که تسلیم شوم ولی مهلت می خواهم که خود را آماده کنم. افشین گفت: چندبار به تو گفتم که بیا و تسلیم شو، ولی قبول نکردی. اکنون نیز دیر نیست، اگر امروز تسلیم شوی بهتر از فردا است. بابک گفت: من تصمیم خودم را گرفتهام و تسلیم می شوم؛ ولی باید تعهدنامه کتبی خلیفه را برایم بیاوری تا اطمینان یابم که چنانچه تسلیم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندی نخواهد رسید. افشین به او قول داد که چنین خواهد کرد.
ولی بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست، افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود. در همان لحظاتی که بابک با افشین در حال مذاکره بود و به افسرانش پیام فرستاده بود که دست از نبرد بکشند تا به ظاهر با افشین به نتیجه برسد، تیپ های سپاه افشین وارد شهر بذ شدند و آتش در شهر افکندند و شهر را ویران کردند. گروهی به فراز کاخ بابک رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروه های بسیاری در کوچه ها در حرکت بودند و آتش به خانه ها می افکندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابک رسید و سریعا محل مذاکره را ترک کرده به شهر برگشت شاید بتواند شهر را نجات دهد. ولی دیر شده بود. کشتار و تخریب و نفرت افکنی و آتش زنی تا پایان روز ادامه یافت، کلیه مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده بابک دستگیر شده به نزد افشین فرستاده شدند. در پایان روز که سپاه افشین به خندق شان برگشتند، بابک و مردانی که همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از دیدن ویرانی ها از شهر رفته در دره ای درکنار هشتادسر مخفی شدند. روز دیگر نیز به روال همان روز تخریب و آتش زنی ازسر گرفته شد و این کار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به کلی سوخت و اثری از آبادی برجا نماند.
افشین به همه کلانتران روستاهای اطراف، از جمله به دیرها و کلیساهای مسیحیان که در همسایگی آذربایجان در خاک ارمنستان بودند نامه نوشت که هر جا از بابک خبری به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نیکو دریافت کنند. بابک با دو برادرش و مادر و همسرش گل اندام راهی جنگل های ارمنستان و آران شدند. کسانی به افشین خبر دادند که بابک و چند تن از یارانش در یک دره پر درخت و گیاه در مرز آذربایجان و ارمنستان مخفی است. افشین بر گرداگرد آن دره دسته جات مسلح مستقر کرد تا از هر راهی که بیرون آید دستگیرش کنند. او ضمنا امان نامه خلیفه را که می گفت در آن روزها رسیده به افراد بابک که اسیرش بودند نشان داد، و به یکی از برادران بابک و چند تنی از کسانش که اجبارا تسلیم شده بودند سپرد و گفت: من انتظار نداشتم که به این زودی نامه خلیفه برسد، و اکنون که رسیده است صلاح را در آن می دانم که برای بابک بفرستم. او از آن ها خواست که نامه را برداشته برای بابک ببرند و راضی اش کنند که بیاید و خود را تسلیم کند. آن ها گفتند که محال است بابک تن به تسلیم دهد؛ زیرا کاری که نمی بایست اتفاق می افتاد اکنون اتفاق افتاده و جائی برای آشتی باقی نمانده است. افشین گفت: اگر این را برایش ببرید او شاد خواهد شد. سرانجام دو تن از یاران بابک حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابک نامه ای همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد که این ها با اماننامه خلیفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را در آن می داند که وی خود را تسلیم کند. چون فرستادگان به نزد بابک رسیدند بابک به آنها و به پسرش که نامه به وی نوشته بود دشنام داد و گفت اگر این جوان پسر من بود باید مردانه میمرد نه اینکه خودش را به دشمن تسلیم می کرد. به آن دو نفر نیز گفت که شما اگر مرد بودید نباید اکنون زنده می بودید تا پیام دشمن را به من برسانید؛ زیرا مردن در مردی بهتر است از لذت زندگی چهل ساله در نامردی. سپس یکی از آن ها را در دم کشت و دیگری را با همان امان نامهی خلیفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو که حیف از نام من که بر تو است. اگر زنده بمانم می دانم با تو چه کنم.
افشین به همه کلانتران روستاهای اطراف، از جمله به دیرها و کلیساهای مسیحیان که در همسایگی آذربایجان در خاک ارمنستان بودند نامه نوشت که هر جا از بابک خبری به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نیکو دریافت کنند. بابک با دو برادرش و مادر و همسرش گل اندام راهی جنگل های ارمنستان و آران شدند. کسانی به افشین خبر دادند که بابک و چند تن از یارانش در یک دره پر درخت و گیاه در مرز آذربایجان و ارمنستان مخفی است. افشین بر گرداگرد آن دره دسته جات مسلح مستقر کرد تا از هر راهی که بیرون آید دستگیرش کنند. او ضمنا امان نامه خلیفه را که می گفت در آن روزها رسیده به افراد بابک که اسیرش بودند نشان داد، و به یکی از برادران بابک و چند تنی از کسانش که اجبارا تسلیم شده بودند سپرد و گفت: من انتظار نداشتم که به این زودی نامه خلیفه برسد، و اکنون که رسیده است صلاح را در آن می دانم که برای بابک بفرستم. او از آن ها خواست که نامه را برداشته برای بابک ببرند و راضی اش کنند که بیاید و خود را تسلیم کند. آن ها گفتند که محال است بابک تن به تسلیم دهد؛ زیرا کاری که نمی بایست اتفاق می افتاد اکنون اتفاق افتاده و جائی برای آشتی باقی نمانده است. افشین گفت: اگر این را برایش ببرید او شاد خواهد شد. سرانجام دو تن از یاران بابک حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابک نامه ای همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد که این ها با اماننامه خلیفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را در آن می داند که وی خود را تسلیم کند. چون فرستادگان به نزد بابک رسیدند بابک به آنها و به پسرش که نامه به وی نوشته بود دشنام داد و گفت اگر این جوان پسر من بود باید مردانه میمرد نه اینکه خودش را به دشمن تسلیم می کرد. به آن دو نفر نیز گفت که شما اگر مرد بودید نباید اکنون زنده می بودید تا پیام دشمن را به من برسانید؛ زیرا مردن در مردی بهتر است از لذت زندگی چهل ساله در نامردی. سپس یکی از آن ها را در دم کشت و دیگری را با همان امان نامهی خلیفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو که حیف از نام من که بر تو است. اگر زنده بمانم می دانم با تو چه کنم.
پس از آن بابک در یکی از روزها با همراهانش از دره خارج شده به سوی ارمنستان به راه افتاد. افراد افشین که از بالا نگهبانی می دادند آنها را دیده تعقیب کردند. بابک و همراهانش به چشمه ساری رسیدند و از اسب پیاده شدند تا استراحت و تجدید نیرو کنند و خوراکی بخورند. افراد تعقیب کننده بر آن بودند که بابک را غافلگیر کنند، ولی هنوز به نزد بابک نرسیده بودند که بابک وجودشان را احساس کرده خود را بر روی اسب افکند و از جا درپرید. سواران تعقیبش کردند. زن و مادر و یک برادر بابک دستگیر شدند. بابک وارد خاک ارمنستان شد و چون خسته و گرسنه بود به یک مزرعه رفت که چیزی بخرد. سران آن روستا نیز مثل دیگر روستاها پیام افشین را دریافته بودند، و می دانستند که اگر بابک را تحویل دهند جایزه دریافت خواهند کرد. یکی از کشاورزان با دیدن بابک که رخت برازنده در بر داشت و سوار بر اسبی نیکو بود و شمشیری زرین حمایل کرده بود، گمان کرد که او شاید بابک باشد. لذا خبر به کشیش روستا برد. کشیش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابک رساند که در حال غذا خوردن بود. او به بابک تعظیم کرده دستش را بوسیده و گفت: من از دوستداران تو ام، و از تو می خواهم که به مهمانی به خانه ام بیایی. در این روستا و اطراف آن همه کشیشها دوستدار تو هستند و اگر با ما باشی آسیبی به تو نخواهد رسید. بابک که خسته و درمانده بود، فریب احترام ها و وعدههای کشیش را خورد و همراه او وارد خانه اش شد. کشیش از همان جا شخصی را به نزد افشین فرستاد تا به وی اطلاع دهند که بابک درخانه او است. افشین یکی از افرادش را به نزد کشیش فرستاد تا بابک را شناسایی کند و نسبت به درستی پیام کشیش اطلاع یابد. کشیش به فرستاده افشین رخت طباخان پوشاند، و وقتی آن مرد سینی غذا را برای بابک و کشیش برد بابک از کشیش پرسید: این مرد کیست؟ کشیش گفت: ایرانی است و مدتی پیشتر مسیحی شده و به ما پیوسته در اینجا زندگی میکند. بابک با مرد حرف زد و پرسید اگر مسیحی شده چه ضرورتی داشته که اینجا باشد. مرد گفت: من از اینجا زن گرفتهام. بابک به شوخی گفت: از مردی پرسیدند ازکجایی؟ گفت: از آنجا که زن گرفتهام .
به هر حال کشیش به افشین پیام داد که دو دسته مسلح را به نقطه مشخصی بفرستد، و روزی را نیز مقرر کرد که بابک را به بهانه شکار به آنجا خواهد بُرد. این عمل برای آن بود که او نمی خواست بابک را در خانه اش تحویل ماموران افشین بدهد، زیرا از آن می ترسید که بابک زنده بماند و دوباره جان بگیرد و از او انتقام بگیرد. طبق قراری که در پیامش به افشین داده بود، کشیش یک روز به بابک گفت: چند روزی است که درخانه نشسته ای و می دانم که از این حالت دلگیر و خسته ای. اگر تمایل داری من زمینی دارم که آهوان بسیاری در آنجا یافت می شوند، و چند باز شکاری نیز دارم که گاه آنها را با خود به شکار می برم. بیا فردا به شکار برویم. بابک در خلال چند روزی که مهمان کشیش بود از او و اطرافیانش رفتارهای نیکی دیده و کاملا به او اعتماد یافته بود. افشین دو دستهی مسلح از افراد برجسته اش را همراه دو افسر از خاندان ایرانی سغد به نامهای پوزپاره و دیوداد به محلی که کشیش تعیین کرده بود فرستاد تا کمین کنند و در لحظه مناسب بر سر بابک بتازند و دستگیرش کنند. بابک در روز مقرر همراه کشیش به شکار رفت ولی خودش شکار پوزپاره و دیوداد گردید. وقتی بازداشتش کردند و دست هایش را از پشت می بستند، رو به کشیش کرده به او دشنام داد و گفت: مردک! مرا به این جهودان ارزان فروختی. اگر مال و زر می خواستی تو را بیش از آنچه اینان دادند می دادم.
روزی که قرار بود بابک را وارد برزند (اقامتگاه افشین) کنند، افشین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیک را در میدان بزرگی در بیرون شهر در دو سو گرد آورد و میان شان فاصله کافی گذاشت تا بابک بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند که کار بابک تمام است. ساعتی که بابک را در زنجیرهای گران از میان دو صف مردم می گذراندند، شیون زنان و کودکان بلند شد که برای رهبر محبوب شان می گریستند و بر سر و سینه می زدند. افشین با صدای بلند خطاب به زن های شیون کننده گفت: مگر شما نبودید که می گفتید بابک را دوست ندارید؟ زنان با شیون جواب دادند: او امید ما بود و هر چه می کرد برای ما می کرد. برادر بابک نیز مثل بابک نزد یکی از کشیشان پنهان شده بود. وی را نیز آن کشیش به مأموران افشین تحویل داد .
روزی که قرار بود بابک را وارد برزند (اقامتگاه افشین) کنند، افشین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیک را در میدان بزرگی در بیرون شهر در دو سو گرد آورد و میان شان فاصله کافی گذاشت تا بابک بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند که کار بابک تمام است. ساعتی که بابک را در زنجیرهای گران از میان دو صف مردم می گذراندند، شیون زنان و کودکان بلند شد که برای رهبر محبوب شان می گریستند و بر سر و سینه می زدند. افشین با صدای بلند خطاب به زن های شیون کننده گفت: مگر شما نبودید که می گفتید بابک را دوست ندارید؟ زنان با شیون جواب دادند: او امید ما بود و هر چه می کرد برای ما می کرد. برادر بابک نیز مثل بابک نزد یکی از کشیشان پنهان شده بود. وی را نیز آن کشیش به مأموران افشین تحویل داد .
موضوع بابک چنان برای خلیفه با اهمیت بود که وقتی خبر دستگیریش را شنید جایزه بزرگی برای افشین فرستاد و به او نوشت که هر چه زودتر وی را به پایتخت ببرد. فرستادگان خلیفه همه روزه به آذربایجان اعزام می شدند تا با افشین در تماس دائم باشد و او بداند که چه وقت و چه ساعتی افشین و بابک به پایتخت خواهند رسید؛ و بر فراز تمام بلندی های سر راه و در کنار جاده دیدبان گماشت تا هرگاه افشین را ببینند به یکدیگر جار بزنند و همچنان این جارها تکرار شود تا به خلیفه برسد. او همه روزه هیئتی را همراه با هدایا و اسب و خلعت به نزد افشین می فرستاد تا قدردانی از خدمت افشین را به بهترین وجهی نشان داده باشد. افشین در دیماه ٢١۶خ با شوکت و شکوه بسیار زیادی وارد پایتخت خلیفه گردیده به کاخی رفت که به خودش تعلق داشت و بابک را نیز در آن کاخ زندانی کرد. چون هوا تاریک شد و مردم به خواب رفتند، خلیفه به یکی از محرمانش مأموریت داد تا بطور ناشناس به نزد بابک برود و او را ببیند و بیاید اوصافش را به او بگوید. آن مرد چنان کرد، و افشین وی را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقی برد که بابک در آن زندانی بود. خلیفه وقتی اوصاف بابک را از این محرم شنید، برای اینکه بابک را ببیند و بداند این مرد چه عظمتی است که ٢٢ سال مبارزات مداوم و خستگی ناپذیرش پایه های دولت اسلامی را به لرزه افکنده است، نیم شبان برخاسته رخت ساده بر تن کرد و وارد خانه افشین شده بطور ناشناس وارد اطاق بابک شد و بدون آنکه حرفی بزند یا خودش را معرفی کند، دقایقی در برابر بابک بر زمین نشست و چراغ در برابر چهره اش گرفته به او نگریست.
بامداد روز دیگر خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را در شهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند او را ببینند. بنا بر نظر یکی از درباریان قرار بر آن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیر کننده بر آن نشاندند و در شهر به گردش در آوردند. پس از آن مراسم اعدام بابک با سر و صدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه بر فراز سکوی مخصوصی که برای این کار در بیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنکه همه مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابک نزدیک می شود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ می زدند نَوَد نَوَد این اسم دژخیم بود و همه او را می شناختند.
میرخوند در روضه الصفا می گوید:
چون بابک فیل را بدید متعجب شد و پرسید: این دابه قوی جثه چیست و این جامه از کجاست؟ شخصی گفت: این کرامتی است از ملک جلیل از برای پادشاه اسیر که بعد از عزیزی ذلیل شده است و امید است که عاقبت کار تو به خیر و خوبی مقرون گردد... بابک را بر فیل نشانیده و از سامره تا اردوی افشین دورویه صف کشیدند و او را به میان هر دو صف آوردند و بابک به چپ و راست می نگریست و مردم را شماره می کرد، تاسف خورد که: چون این همه مردم مفت از تیغ من جان بردند؟ و انبوه مردم را بزرگ نمی شمرد.
در راه با به بابک گفته بودند که هنگام رسیدن نزد خلیفه، طلب بخشش کند و به او بگوید که من بنده و غلام تو ام ، تا شاید از کشتنت در گذرد.
بابک به نزد خلیفه رسید، خلیفه در این هنگام می پرسد: بابک، تویی؟. اما هیچ نمی گوید. در این هنگام افشین می گوید: امیرمومنین با تو است و تو خاموشی؟ وای بر حالت.... خلیفه دوباره می پرسد، پس از چندی می گوید: منم، بابک.
میرخوند در روضه الصفا می گوید:
چون بابک فیل را بدید متعجب شد و پرسید: این دابه قوی جثه چیست و این جامه از کجاست؟ شخصی گفت: این کرامتی است از ملک جلیل از برای پادشاه اسیر که بعد از عزیزی ذلیل شده است و امید است که عاقبت کار تو به خیر و خوبی مقرون گردد... بابک را بر فیل نشانیده و از سامره تا اردوی افشین دورویه صف کشیدند و او را به میان هر دو صف آوردند و بابک به چپ و راست می نگریست و مردم را شماره می کرد، تاسف خورد که: چون این همه مردم مفت از تیغ من جان بردند؟ و انبوه مردم را بزرگ نمی شمرد.
در راه با به بابک گفته بودند که هنگام رسیدن نزد خلیفه، طلب بخشش کند و به او بگوید که من بنده و غلام تو ام ، تا شاید از کشتنت در گذرد.
بابک به نزد خلیفه رسید، خلیفه در این هنگام می پرسد: بابک، تویی؟. اما هیچ نمی گوید. در این هنگام افشین می گوید: امیرمومنین با تو است و تو خاموشی؟ وای بر حالت.... خلیفه دوباره می پرسد، پس از چندی می گوید: منم، بابک.
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان می دادی اکنون خواهیم دید که طاقتت در برابر مرگ چند است! بابک گفت: خواهید دید. چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران می کرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهره ام زرد می شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود. به این ترتیب دست ها و پا های بابک را بریدند. چون بابک بر زمین در غلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد. پس از ساعاتی که این حالت بر بابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند. پس از آن چوبه داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه بابک را بر دار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.
محمد عوفی در جوامع الحکایات و لوامع الروایات می گوید: " ..... چون دست او (بابک) ببریدند، خود را از خون خویش بیالود و بخندید و گفت: آسانیا. و به مردمان چنین نمود که او را از آن المی نیست و روح او از آن جراحت المی ندارد."
در سال 255 که پیکر مازیار پسر قارن را در جایگاه معروف به "کنیسه بابک" در شهر سامره در عقبه بیرون شهربه دار آویختند استخوان های بابک از سال223 هنوز بر سر دار باقی بود و مازیار را نزدیک وی به دار آویختند و پیکر یاطس رومی بطریق عموریه نیز که در سال 225 مرده بود و مرده اش را در جوار بابک به دار زده بودند همچنان بر آن وضع مانده بود. و از شگفتی های جهان این است که هر سه چوبه دار که نزدیک یکدیگر بودند کج شده و خمیده به سوی یکدیگر مایل شده و سرهایشان به یکدیگر نزدیک شده بودند.
محمد عوفی در جوامع الحکایات و لوامع الروایات می گوید: " ..... چون دست او (بابک) ببریدند، خود را از خون خویش بیالود و بخندید و گفت: آسانیا. و به مردمان چنین نمود که او را از آن المی نیست و روح او از آن جراحت المی ندارد."
در سال 255 که پیکر مازیار پسر قارن را در جایگاه معروف به "کنیسه بابک" در شهر سامره در عقبه بیرون شهربه دار آویختند استخوان های بابک از سال223 هنوز بر سر دار باقی بود و مازیار را نزدیک وی به دار آویختند و پیکر یاطس رومی بطریق عموریه نیز که در سال 225 مرده بود و مرده اش را در جوار بابک به دار زده بودند همچنان بر آن وضع مانده بود. و از شگفتی های جهان این است که هر سه چوبه دار که نزدیک یکدیگر بودند کج شده و خمیده به سوی یکدیگر مایل شده و سرهایشان به یکدیگر نزدیک شده بودند.
آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد. نه! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای می توانی ایرانیان را اسیر کنی. من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت. من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود. تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز می کند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند. مازیار هنوز مبارزه می کند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه بر خیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند. اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو می زنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند.
مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچ کس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد. و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
” پاینده ایران “
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد. نه! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای می توانی ایرانیان را اسیر کنی. من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت. من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود. تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز می کند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند. مازیار هنوز مبارزه می کند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه بر خیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند. اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو می زنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند.
مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچ کس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد. و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
” پاینده ایران “
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ ۲ صفر سال ۲۲۳ هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابک چنان واقعه مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه بابک یعنی چوبه دار بابک در شهر سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد. برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که او را مثل بابک اعدام کند. طبری می نویسد که وقتی دژخیم دست ها و پاهای برادر بابک را می برید، او نه واکنشی از خودش بروز می داد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند. بدین ترتیب کار بابک پس از ٢٢ سال پیروزی پی در پی و وارد آوردن شش شکست بزرگ بر شش تا از بهترین فرماندهان ارتش عباسی، و پس از امیدهای فراوانی که روستاییان ایران به او بسته بودند، با توطئه نماینده عیسا مسیح و یک شاهزاده خائن به پایان رسید. تاریخ بداند که مدعیان تولیت دین در هر دین و مذهبی دشمن توده های تحت ستم و همدست زورمندانند، و این امر منحصر به متولیان یک دین خاص نیست ، بلکه کشیشان مسیحی نیز با همه مدعاهائی که ارائه می کنند...
امروزه ایرانیان آزاده از ۱۰ تا ۱۳ تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلک کشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختلف راهی کلیبر در شمال اهر می شوند. متاسفانه عده ای از ضد ایرانیان متحجر و وطن فروش نیز از این گرد هم آیی ملی سو استفاده می کنند و با بر افراشتن پرچم های ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان ) سعی به انحراف کشیدن این یادبود می کنند. این افراد که به پان ترکیسم مشهور هستند باقی مانده سید جعفر پیشه وری گجستک هستند که با امکانات روس های متجاوز سعی در متلاشی کردن ایران داشت. به همین منظور همه ساله سپاه پاسداران دورادور کل این مراسم را تحت کنترل خود دارند.
امروزه ایرانیان آزاده از ۱۰ تا ۱۳ تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلک کشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختلف راهی کلیبر در شمال اهر می شوند. متاسفانه عده ای از ضد ایرانیان متحجر و وطن فروش نیز از این گرد هم آیی ملی سو استفاده می کنند و با بر افراشتن پرچم های ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان ) سعی به انحراف کشیدن این یادبود می کنند. این افراد که به پان ترکیسم مشهور هستند باقی مانده سید جعفر پیشه وری گجستک هستند که با امکانات روس های متجاوز سعی در متلاشی کردن ایران داشت. به همین منظور همه ساله سپاه پاسداران دورادور کل این مراسم را تحت کنترل خود دارند.
No comments:
Post a Comment